این ترم من پروژه ی کارشناسیم رو ارائه دادم ! پروژم سیستم نظرسنجی آنلاین بود که با PHP نوشته بودم . توی این پستم می خوام درباره این پروژه بنویسم و کدهاشو رو به صورت آزاد در اختیارتون بزارم . قبل از هر چیز بگم که چون تاکید من توی این پروژه بیشتر به زبون PHP بود ، از نظر رابط کاربری و طراحی خیلی ساده و ابتداییه و من اصلن برای ظاهر و کدهای HTML وقت زیادی نزاشتم و سعی کردم خیلی سریع کدهای این قسمت ها رو بنویسم ! برای همین شاید ۹۰% تمرکزم روی کارکرد برنامه بود نه ظاهر و HTML و CSS . شما می تونید اگر دوست داشتید رابط کاربری و ظاهرشو اونجو که می خواید تغییر بدید و برای خودتون شخصی سازیش کنید .
اما اول بزارید بگم این پروژه رو چه جوری می شه راه انداخت تا اگه خواستید روی سرور نصب کنید روند نصبش رو بدونید . در آخر کل کدها و چیزایی که لازم هست رو براتون گذاشتم که می تونید دانلود کنید و ببینید .
دیتابیس پروژه ۷ تا جدول داره که قبل از هر چیز باید جدول های دیتابیس رو درست کنید . توی کدهایی که دانلود می کنید یه فولدر به نام SQL وجود داره که توش کدهای ساخت جدول ها وجود داره . اگه کار با دیتابیس رو بلدید که کافیه اونو به دیتابیس Import کنید ، اما اگه مبتدی هستید و نمی دونید چه طوری باید این کارو کنید بهتون می گم .
برای این کار باید اول یه دیتابیس به هر اسمی که دوست دارید بسازید . بعد وارد دیتابیس بشید و روی Import کلیک کنید ( اگه از phpmyadmin استفاده می کنید Import توی منوی بالای صفحست ) . حالا روی Brows کلیک کنید و فایل sql پروژه رو باز کنید . دقت کنید که Character رو روی UTF-8 بزارید . وقتی روی گزینه تایید کلیک کنید می بینید که تمام جدول ها توی دیتابیس ساخته می شن .
راه دیگه هم اینه که فایل sql رو توسط یه ادیتور مثل notepad باز کنید و کدهاشو به صورت کوئری وارد دیتابیس کنید که این روش هم تقریبن سادست . حالا که جدول ها رو داریم باید بریم سراغ خود پروژه .
توی فایلی که دانلود کردید فولدری به عنوان Project هم وجود داره که در اصل کل کدهای پروژست . کافیه همه ی فایل های داخل اون رو روی سرور کپی کنید تا سیستم قابل استفاده بشه .
نکته مهم اینه که قبل از استفاده از سیستم باید دیتابیس رو به پروژه وصل کنید . برای این کار توی کدهای پروژه به فولدر systemadmin برید و بعد وارد class بشید ، فایل connection.php رو توی یه ادیتور مثل notepad باز کنید و بعد توی ۴ خط اولش اطلاعات دیتابیس رو وارد کنید که من به فارسی مقابل هر کدومشون نوشتم چه چیزی رو باید وارد کنید و یه مقدار پیشفرض هم به هر کدومشون دادم .
define(“DB_DATABASE”,”project”); //نام دیتابیس
define(“DB_HOST”,”localhost”); // آدرس دیتابیس
define(“DB_USER”,”root”); // نام کاربری دیتابیس
define(“DB_PASS”,””); // رمز عبور دیتابیس
وقتی این کارو کردید همه چی آمادست و می تونید از سیستم استفاده کنید .
توی پروژم سعی کرم تمام چیزهایی که برای یه سیستم نظرسنجی لازمه رو بیارم و شاید بشه گفت بیشتر گزینه های لازم برای این کار رو داره . اول از همه باید نظرسنجی ها رو بسازید تا بتونید از سیستم استفاده کنید . صفحه ی مدیریت توی فولدر systemadmin هست ، اگه بعد از آدرس یک systemadmin/ بزارید وارد قسمت مدیریت می شید . هم نام کاربری و هم رمز عبور برای بار اول admin هست که البته بعد از وارد شدن می تونید رمز رو عوض کنید .
توی صفحه مدیریت شما اول از همه باید گروه تعریف کنید . تا وقتی گروه نساخته اید نمی توانید نظرسنجی بسازید . وقتی گروه ها را تعریف کردید می تونید شروع به ساخت نظرسنجی کنید . هر نظرسنجی مربوط به یک گروه است و فقط داخل اون گروه قابل نمایش است . نظرسنجی ها رو به صورت تک انتخابی و چند انتخابی می تونید بسازید و براشون هر تعداد که می خواید گزینه تعریف کنید .
از طریق قسمت مدیریت نظرسنجی ها می تونید نظرسنجی ها رو فعال یا غیر فعال کنید . اگر نظرسنجی ای غیر فعال بشه آمارش از بین نمی ره ولی کسی نمی تونه توش شرکت کنه و به نوعی آرشیو شده حساب می شه .
از طریق قسمت تماشای نتایج می تونید آمار رو به صورت تفکیکی و یا کلی ببینید . آمار کلی بهتون تعداد انتخاب هر گزینه و درصد انتخابش رو می ده و آمار تفکیکی بهتون جدولی از شرکت کننده ها و گزینه هایی که انتخاب کردن رو نشون می ده .
در بالای صفحه ی مدیریت توسط قسمت تنظیمات می تونید نام و رمز عبورتون رو عوض کنید . همچنین از قسمت کاربران سیستم می تونید برای سیستم چند کاربر با نام کاربری و رمز عبورهای مختلف تعریف کنید . دو سطح دسترسی مدیر و کاربر عادی بهتون اجازه می ده دسترسی کاربران رو محدود کنید . مدیران به همه ی قسمت ها دسترسی دارن و کاربران عادی نمی توانند مدیر یا کاربر تعریف کنند .
کلن حدود ۲ هفته برای نوشتن این پروژه وقت گذاشتم و از نتیجش هم راضیم . کدهای پروژم رو به صورت متن باز ( Open Source ) در اختیارتون می زارم تا اگه دوست داشتید ازشون استفاده کنید و چون به صورت آزاد گذاشتم هر گونه تغییری که بخواید می تونید توش بدید .
توی کدها هم تمام کامنت ها و توضیحات رو به فارسی نوشتم تا بدونید هر تابع چه کاری انجام می ده و بهتر درکش کنید .
توجه کنید که توی قسمت دمو برای ورود ، نام کاربری admin و رمز عبور هم admin است . دسترسی به تنظیمات رو توی این نسخه برای مدیر بستم تا کسی رمز مدیریت رو عوض نکنه ، ولی می تونید خودتون یه مدیر تعریف کنید و قسمت تنظیماتش رو ببینید .
قبل از شروع باید بگم که این پستم در اصل یه طرح تحقیقاتی برای درس رباتیکه و قراره این مطلب رو سر کلاس ارائه بدم ، ولی چون از موضوعش خوشم اومد گفتم اینجا هم بیارم که شما هم بخونیدش . سعی کردم ۱۲ تا ایده ی گجت که به نظرم جالب هست رو از توی اینترنت جمع آوری کنم و اونا رو توی یه مطلب جمع و جور بیارم . این ایده ها از سایت های مختلف جمع آموری شده و منبع هر کدوم رو هم آوردم که اصل مطلب رو بخونید . سعی کردم از هر طرح هم خودم یه برداشت آزاد داشته باشم و چیزهای جالبی که به ذهنم می رسه رو دربارش بگم و شاید بشه کاملترش کرد . اما بریم سراغ ایده ها !
۱- اسپری همه رنگه
این طرح جالب رو توی مطلبی دیدم که درباره ی طرح های پیشنهادی ای بود که اپل در آینده می تونه تولید کنه ! بین اون ایده ها به نظرم این از همشون جالبتر بود . می شه مثل چاپگر که با سه رنگ اصلی همه ی رنگ ها رو می سازه ، توی این اسپری هم ۳ رنگ اصلی رو جاسازی کرد و با درجه هایی که روش داره رنگ مورد نظرمونو به اسپری بدیم و اسپری با ترکیب متناسب ۳ رنگ ، رنگ رو بسازه . البته می شه روی این اسپری یه ال سی دی هم گذاشت که رنگ خروجی رو نشون بده و متوجه بشیم قراره چه رنگی از اسپری خارج بشه . منبع این مطلب هم اینجاست .
۲- دیدن فوتبال از دیدن فوتبالیست
این ایده یه ایده ی خیلی جالب برای فوتبال دوستاست . فرض کنید توی استادیوم نشستید و با گوشیتون می تونید از دید فوتبالیست ها بازی رو ببینید . این ایده در اصل از یه دوربین کوچیک و یه اپلیکیشن موبایل تشکیل شده . هر بازیکن یه دونه از این دوربین ها که به وایرلس استادیوم وصله رو روی پیرهنش نصب می کنه و تماشاچی ها هم توی استادیوم با گوشی هاشون به همون شبکه ی وایرلس داخل استادیوم وصل می شن و از طریق اپلیکیشن مخصوصی می تونن از دید هر کدوم از بازیکنا که می خوان بازی رو ببینن . اینجوری جذابیت تماشای فوتبال خیلی بیشتر می شه و تماشاچی حس حضور توی زمین بازی رو هم داره . به نظرم با اومدن تلویزیون های تعاملی می شه این ایده رو اون تو هم آورد و به صورت اینترنتی هر کسی بتونه از دید هر بازیکنی که می خواد فوتبال رو ببینه . البته از این ایده می شه توی ورزش های دیگه هم استفاده کرد و فقط مخصوص فوتبال نیست . منبع این ایده هم اینجاست .
۳- ساخت بو
شاید دور از باور نباشه که چند سال دیگه در کنار اسپیکرهای کامپیوتر دستگاهی برای تولید بو هم قرار بگیره . احتمالن در سال های آینده فایل هایی با فرمت های خاص وجود دارن که با باز کردن اون فایل ها بویی رو استشمام می کنیم ! این گجت وظیفش تولید بو هست و با قطعاتی که روش نصبه می تونه بوی مورد نظر رو تولید و پخش کنه . با تولید این گجت برای کامپیوترها می شه گفت احتمالن در آینده حین بازی کردن بوی محیط بازی رو هم احساس می کنیم . مثلن بوی باروت توی میدون جنگ یا بوی ترمز ماشین وسط مسابقه ! این گجت ایدش واقعن فوق العادست و دور از انتظار هم نیست . می تونید اینجا دربارش بیشتر بخونید .
۴- فاصله صحیح از تلویزیون
این ایده هم به نظرم جالب بود و می شه روش کار کرد . این گجت یه سنسوره که بالای تلویزیون نصب می شه و اگه کسی فاصلش از تلویزیون کمتر از ۵۰ سانتی متر باشه تصویر تلویزیون غیر شفاف می شه و وقتی فاصله ی فرد با تلویزیون به حد مجاز رسید تصویر صاف می شه . البته به نظرم می شه کاری کرد که این طول برای تلویزیونای بزرگتر بیشتر بشه و درجه ای برای تنظیم کردن طول روی دستگاه جاسازی کرد . می شه حتا با تکنولوژی تشخیص چهره سن بیننده رو حدس بزنه و فاصله مجاز رو براش تعیین کنه . توضیحات بیشتر از این ایده رو اینجا بخونید .
۵- برش کیک به قسمت های مساوی
شاید برای شما هم پیش اومده باشه که توی تولد یا جشنی خاص موقع بریدن کیک متوجه می شید کیک رو بزرگ بریدید و به بعضی مهمونها مجبورید قطعات کوچیکتر بدید ! ولی این گجت مشکلتون رو حل کرده . کافیه اون رو وسط کیک بزارید و بهش بگید چه تعداد برش می خواید و بعد گجت با توجه به اندازه کیکتون توسط نور لیزر قطعات رو مشخص می کنه و شما فقط کافیه روی خطوطی که مشخص کرده رو ببرید . اینجوری به تعداد مساوی قطعات کیک دارید و به همه ی مهمون ها به یک اندازه کیک می رسه . منبع این ایده هم اینجاست .
۶- قلم با قابلیت تبدیل متن به دیتا
این قلم دارای یه سری سنسور هست و وقتی باهاش می نویسید ، متنی که نوشتید رو تشخیص و تبدیل به دیتا می کنه و روی حافظه ای که داره ذخیره می کنه . اینجوری اگه یه وقت کاغذ رو از دست بدید خیالتون راحته که لااقل یه نسخه ازش رو روی حافظه قلم دارید . البته به نظرم اگه می تونست حین نوشتن یه نسخه ی اسکن شده هم از روی حالت دست تهیه کنه خوب بود . منبع این ایده اینجاست .
۷- کمک به معلولین
این ویلچر طراحی خیلی خاصی داره که برای هر نوع معلولیتی مناسبه . با این ویلچر معلول می تونه از هر محیط و سطحی عبور کنه و مشکلی در این زمینه نداره . بهترین قابلیتش تغییر حالت ویلچر با توجه به نوع معلولیته که سعی می کنه به حالتی تبدیل شه که معلول به راحتی بتونه ازش استفاده کنه . توضیحات بیشتر از این طرح رو اینجا بخونید .
۸- کم و زیاد کردن شعله اجاق
وقتی یه قابلمه ی بزرگ روی اجاق باشه برای دیدن شعله ی اجاق مجبوریم خم بشیم و شعله رو ببینیم که انجام مدام این حرکت برای کمر و برخی عضلات مناسب نیست . با این وسیله می شه شعله ی گاز رو بدون خم شدن دید . این گجت یه دوربین داره و شعله رو روی ال سی دی ای که رو به شماست نمایش می ده و شما بدون خم شدن می تونید شعله رو کم یا زیاد کنید . توضیحات بیشتر این ایده رو هم اینجا بخونید .
۹- توربین آبی
این گجت ایده ی خیلی خوبی برای تولید انرژیه . شما کافیه اونو به شیر آب وصل کنید و بعد گجت با توجه به توربین هایی که توش جاسازی شده جریان آب رو به الکتریسیته تبدیل می کنه . با توجه به اینکه توی آپارتمان ها مصرف آب تقریبن بالاتره ، می شه با نصب همچین قطعه ای روی فلکه های اصلی آب بخش کوچکی از انرژی ساختمان رو تامین کرد و در مواقع ضروری و قطعی برق ازش استفاده کرد . توضیحات بیشتر درباره این ایده رو می تونید اینجا بخونید .
۱۰- تلفن به سبک کارآگاه گجت
توی کارتون کارآگاه گجت حتمن دیدین که وقتی رییس گجت باهاش تماس می گرفت اون تلفن هوشمندش که توی انگشت دستش بود رو در میاورد و با رییس صحبت می کرد . این ایده دقیقن تقلیدی از همون تلفن معروف گجته . شما با پوشیدن این دستکش از طریق بلوتوث به گوشی تلفنتون متصل می شید و هر کسی که زنگ زد می تونید با سبک گجت باهاش صحبت کنید . هر چند این همون هندزفریه ، ولی سبک و پیاده سازیش خیلی جالبه . توضیحات بیشتر رو اینجا می تونید بخونید .
۱۱- پریز برق هوشمند
این پریز با محاسبه ی جریان عبوری تشخیص می ده وسیله ی الکتریکی ای که بهش متصل هست روشنه یا نه ، اگه متوجه بشه وسیله خاموشه و دوشاخه هنوز به پریز وصله اول با روشن شدن یه ال ای دی قرمز بهتون اخطار می ده و اگه توجه نکنید بعد از ۱۰ دقیقه دو شاخه رو از پریز می کشه بیرون ! ایده ی جالبیه و توی مصرف برق هم می شه صرفه جویی کرد . اگر می شد زمان کشیده شدن دو شاخه رو هم تنظیم کرد عالی می شد . مطلب کامل رو اینجا بخونید .
۱۲- چمدان شارژری !
فرض کنید به سفر رفتید و قبل از مراجعه به هتل متوجه می شید شارژ تلفن همراهتون تموم شده و نمی دونید چه جوری با هتل تماس بگیرید . در این جور مواقع این چمدون به کمکتون میاد و با جریان الکتریسیته ای که بر اثر چرخش چرخ هاش تولید می شه می تونه گوشی و وسایل دیگتون رو شارژ کنه . اینجوری وقتی با چمدون راه می رید جریان الکتریسیتع توی باتری هاش ذخیره می شه و هر وقت بهش نیاز پیدا کردید در خدمتتونه ! توضیحات بیشتر این ایده رو اینجا بخونید .
این ها ۱۲ تا ایده و محصول گجتی بود که به نظم جالب اومدن . اگه شما هم گجت خاصی رو دیدید که به نظرتون جالبه خوشحال می شم معرفی کنید .
پ.ن: ویدیویی رو هم مدتی قبل دیدیم که بی مناسبت با این پستمم نیست . توی این ویدیو دنیایی تصور شده که توش همه ی گجت ها و محصولات با موتورهای سوختی کار می کنن . توی این ویدیو می بینید اگه موتورهای الکتریکی اختراع نشده بودن دنیا و گجت ها چه جوری بودن . ایده ی ویدیو خیلی جالبه و خیلی خوب هم ساخته شده . این ویدیو رو از اینجا می تونید ببینید .
قبل از اینکه بخوام شروع کنم خیلی خوشحالم که این پستم با ۱۶ آذر – روز دانشجو – همزمان شده و خودم هم فکر نمی کردم همچین اتفاقی بیفته و کاملن بر اساس تصادف بود ! از همینجا روز دانشجو رو به همه ی دانشجو ها ، این قشر رنگ و وارنگ تبریک می گم و امیدوارم از این دورانی که توش هستن حسابی فیض ببرن و بدونن که این ایام دیگه تکرار نمی شه و فقط خاطراتش می مونه . اما بریم سراغ اصل مطلب !
من مثلن یه دانشجو هستم ، دانشجویی که دانشگاهش همین بغله ، می ره سر کلاس و میاد خونشون و خیلی هم خوشحاله که دانشجویه ! توی این دورو زمونه با اومدن دانشگاه آزاد و پیام نور و غیره و غیره دانشگاه یه چیزی تو مایه های همون مدرسست و همه نزدیکترین دانشگاه ممکن به خونشون قبول می شن !
از دید بیشتر مامان باباها اینجوری خیلی بهتره و اینکه بچشون خوابگاه و خونه مجردی و اینا نداره و همش خونست ، خیالشون راحته ! کاری ندارم این فکر درسته یا غلط ولی خانواده و وابستگی اعضاش به هم اینجور که توی ایران وجود داره توی کشورای غربی نیست و زندگی بچه ها دور از پدر و مادر یه چیز تعریف شده براشونه . اما هنوز هستن کسایی که دانشگاه های خوب خیلی دورتر از خونشون قبول می شن و زندگی جدیدی رو توی خوابگاه های دانشجویی شروع می کنن .
من خودم همونجور که گفتم تقریبن یه دانشجوی تیتیش مامانیم که زندگی توی خوابگاه دانشجویی رو تجربه نکردم و تاحالا هم بهش فکر نکرده بودم ، تا اینکه پای یه دوست قدیمی و یه مستند اومد وسط و الان ۱-۲ هفتست دلم یه زندگی دانشجویی واقعی می خواد ! حالا چراشو می گم بهتون ، اما اول بزارید از اینجا شروع کنم :
محسن یکی از دوستای دوران دبیرستانم بود ، خیلی هم خرخون ( همون درس خون با ادبانه ) بود و همیشه بچه ها سوالاشونو از اون می پرسیدن ، حتا اون سالی که کنکور داشتم و تستای کاظم ( قلم چی ) رو می رفتم می زدم تراز محسن همیشه خیلی خوب بود و مشخص بود یه جای خوب قبول می شه . خلاصه کنکور رو دادیم و اون یکی از شهرای جنوب ، توی یه دانشگاه وابسته به امیرکبیر ، شیمی قبول شد .
توی این ۴ سال با محسن از طریق فیسبوک در تماس بودم و اون هم عکسای خوابگاه و هم اتاقی هاشو زیاد می زاشت و منم خیلی ساده مثل بقیه عکس ها اونا رو می دیدم و لایک می کردم و بعضی وقتا هم کامنتی می دادم و خیلی به زندگیش توی خوابگاه و دوران دانشجوییش توجه نمی کردم . تا اینکه حدود ۵-۶ ماه قبل که درسش تموم شد ازم خواست با یه لوگو یه انیمیشن براش بسازم و بهش بدم ، گفت می خواد یه فیلم بسازه و اون لوگو رو اول فیلم نشون بده !
من هم ساختم و بهش دادم و دیگه خیلی سوال درباره فیلمش نکردم ؛ حدود ۱-۲ هفته قبل بعد از ۴ سال قرار گذاشتیم و رفتم و دیدمش ، همون محسن بود و به نظرم اصلن فرق نکرده بود ! محسن کلی از این ۴ سال و زندگی دانشجویی و ایناش گفت و یه دی وی دی بهم داد و گفت یه مستند ساخته از زندگی توی خوابگاه ها ، یعنی توی این ۴ سال یه سری فیلم از زندگی ای که داشت گرفته و الان اونارو کنار هم گذاشته و یه مستند تقریبن یه ساعت و نیمی ازش درآورده . من هم تا اومدم خونه نشستم و مستندشو دیدم .
مستند frog symphony یا سمفونی قورباغه ها زندگی یه سری دانشجو توی خوابگاه یکی از دانشگاه های ماهشهر رو روایت می کنه و به نظرم از لحاظ خط داستانی و تصویر برداری روند استانداردی رو داره ، البته هر چند از نظر تدوین و اینا یه سری مشکلات داره و بعضی جاها کات های ناگهانی خورده ولی محسن نه مستند سازه و نه رشتش مرتبط با این کاره ، فقط زندگیشو توی این ۴ سال خواسته روایت کنه که به نظرم خیلی خوب تونسته این کارو کنه و روی من یکی که خیلی تاثیر گذاشت .
از بعد این مستند دلم می خواد لااقل یه هفته زندگی توی خوابگاه رو تجربه کنم ، البته نمی خوام بگم این مدل زندگی همش خوشی و شادیه و قطعن سختی هم زیاد داره ، ولی وقتی توی این مستند حس برادری ، کمک کردن به همدیگه ، شادی و ساختن لحظه های خوب رو دیدم واقعن دلم یه بار تجربه همچین زندگی ای رو می خواد . دلم می خواد لااقل ارشد بتونم یه دانشگاهی قبول شم که همچین زندگی ای رو بتونم توش تجربه کنم .
شاید بیشتر شماهایی که الان دارید اینو می خونید مثل خود من چیزی که از دوران دانشجویی فهمیدید اینه که صبح برید سر کلاس و بعد از ظهر بیاید خونه ! ولی بعد از دیدن این مستند دیدم نسبت به زندگی دانشجویی عوض شده و می فهمم دانشجوی واقعی یعنی چی .
من این مستند رو با فرمت MKV خیلی فشرده کردم و به حجم ۲۷۸MB رسوندم و آپلودش کردم . هر چند کیفیتش نسبت به نسخه دی وی دی ای که دارم کمتر شده ولی خیلی هم بد نشده و ارزش یه بار دیدن رو داره و پیشنهاد می کنم حتمن ببنید . می تونید از لینک زیر دانلودش کنید :
زیاد هم به دید یه مستند حرفه ای بهش نگاه نکنید و محتواش رو ملاک قرار بدید و از اون دید ببینیدش . با این مستند فهمیدم محسن ، هم علاقه و هم استعداد مستندسازی رو داره و اگه ادامه بده حتمن می تونه مستندای خوبی بسازه ، امیدوارم ادامه بده و منتظر مستندای دیگشم هستم . از اینکه این مستندش رو بهم داد تشکر می کنم و امیدوارم موفق باشه و این ۲ سالی هم که داره ارشد می خونه مثل همون ۴ سال بهش حسابی خوش بگذره و همیشه شاد باشه .
پ.ن : مدتی قبل سایت نذری یاب راه افتاد و احتمالن تا الان دیگه خبراشو خوندین و می دونین ، من هم برای این سایت یه تیزر تبلیغاتی ساختم که می تونید از اینجا ببینید ، خواستم تو یه پست جدا دربارش بنویسم ولی چون دیدم به اندازه کافی به این سایت پرداختن بی مزه می شه که منم دربارش بنویسم و در همین حد زیر یه پست مرتبط به یه فیلم گفتم که بگم . تیزرشم توی ۲۴ ساعت ساخته شد و خیلی شاید خوب نشده باشه ، توی مصاحبه ی داوود مظفری با شبکه آموزش هم این تیزر پخش شد که می تونید از اینجا ببینید .
بعضی دانشجوها هستن که سر کلاس به جای اینکه جزوه بنویسن دوست دارن صدای استاد رو ضبط کنن و بعدن برن بشینن از روش جزوه بنویسن ! ولی برعکسشم هست ! یعنی بعضی استادا دوست دارن دانشجوها صداشونو ضبط کنن و بعدن از روش جزوه بنویسن . اینجور استادا معمولن سعی می کنن سر کلاس به تندترین وجه ممکن صحبت کنن تا کسی نتونه از روی صحبتاشون چیزی بنویسه و همه با یه رکوردر باید صدای استاد رو ضبط کنن !
یادمه ۲-۳ ترم قبل یه استادی داشتم همین جوری بود ! یعنی می گفت باید حتمن صدامو ضبط کنین و بعدن از روش جزوه بنویسین و سر کلاس جزوه نمی گم ! خلاصه همیشه سر کلاسش رو میز و دست بچه ها یه رکوردر یا گوشی بود و صداشو ضبط می کردن . من با توجه به اینکه آخر ترم کلی جزوه گیر میاد ! اصلن این کارو نمی کردم و سر کلاس یا نقاشی می کشیدم یا با گوشیم بازی می کردم یا یه چی دیگه می خوندم و … .
یه بار گفتم خب بیام ضبط کنم صداشو ببینم چه حسی داره و بعدن توی خونه گوش کنم ببینم می شه اصلن از روی صدا جزوه نوشت یا نه ؟! خلاصه یه جلسه گوشیمو در آوردم و کل ۲ ساعت کلاس رو ضبط کردم . آخر ترم همونجور که گفتم با کلی جزوه ی بدخط و خوش خط روبرو بودم و از روی یکیش کپی کردم و خوندم و امتحانشم با ۱۶ پاس کردم !
حالا سر اون صدایی که ضبط کردم چی اومد ؟! باور کنید هنوز گوش ندادمش ! حتا یه بارم بازش نکردم ببینم اصلن خوب ضبط شده یا نه ! هنوز اون فایل توی گوشیم هست و پاکش نکردم ! شاید یه روز به یاد دوران دانشجویی بشینم و گوش کنم ولی فلن که اصلن حسش نیست ، مخصوصن اینکه حدود ۱ سال از پاس کردن اون درسم داره می گذره …
نتیجه ی اخلاقی اینکه آخر ترم همیشه جزوه گیر میاد ، پس حافظه گوشی یا رکوردرتونو بیخودی پر نکنین !
امتحان یا به قول استادای پُزی کوییز ، نام واژه ایست ترسناک که آخر هر ترم برگزار می شه و آینده ی هر کسی رو رقم می زنه . وقتی ۷ سالم بود و رفتم کلاس اول ، سه بار در سال امتحان می دادیم ، یعنی ۳ ثلث بود ، که آخر هر ثلث ازمون امتحان می گرفتن و یه کارنامه که شبیه فاکتور خرید بود و با کاربن هم نوشته بودنش بهمون می دادن ! ولی از کلاس سوم به بعد امتحانامون ۲ ترمی شد و خیلی ذوق مرگ شدیم که از ۳ به ۲ امتحان در سال کم شده و آرزو می کردیم به زودی به ۱ و در انتها به ۰ برسه و کلن از شر امتحان راحت بشیم و همینجوری پله های ترقی رو طی کنیم ! ( که البته برآورده نشد نمی دونم چرا ؟! ) .
بچه های مدرسه ای امتحاناشون از اول خرداد شروع می شه و برای هر درسشونم یه زمان خاصی فاصله وجود داره که بخونن و برن امتحان بدن . ولی برای دانشجوها امتحانا قروقاطیه و ممکنه همه ی امتحاناشون تو یه روز باشه ! که البته بستگی به انتخاب واحد و اینا داره و حتا دیده شده برای بعضی ها بین هر امتحان یه هفته فاصله می افته ! امتحان دانشجوها از اواخر خرداد شروع می شه و تا وسطای تیر هم معمولن ادامه داره . یه دانشجو برای امتحان دادن و پاس کردن یه درس ۷ خوان رو باید طی کنه که می خوام به معرفی و بررسی اون ۷ خوان بپردازم :
خوان اول : ۲ هفته قبل از امتحانا
قبل از شروع شدن امتحانا ، همه در به در دنبال جزوه می گردن و جلوی کپی سنتر ( یا به قول فرهنگستان مرکز رونوشت ! ) کلی صف می شه و همه دعوا و داد و بیداد راه می ندازن که تند تند بتونن کپی بگیرن . اونایی که خوش خط باشن و جزوشون کامل باشه خیلی بد به حالشون می شه ! چون بس که جزوشون از تو دستگاه کپی رد می شه نازک می شه و خودش وقتی بخواد ورق بزنه باید خیلی دقت کنه که صفحه ها به دلیل نازکی پودر نشن !
خوان دوم : درس خوندن
وقتی جزوه ها آماده شد و کارت امتحان پرینت گرفته شد ، نوبت به درس خوندن می رسه که سخت ترین و کسل کننده ترین قسمت ماجراست . مخصوصن اگه جزوه ای که کپی کردیم با خط میخی نوشته شده باشه و نشه خوندش ، اونوقت هی باید صفحه رو دور و نزدیک کنیم تا بتونیم یه خطشو بخونیم . خیلی ها هم راه می افتن می رن تو کتابخونه ها و فرهنگسراها که اونجا درس بخونن ، ولی بعد از تحقیقاتی در میابیم که اونا می رن که یه چرت عصرگاهی در سکوت اونجا بزنن و برگردن !
خوان سوم : شب امتحان
وقتی که به شب امتحان نزدیکتر می شیم دلمون یه جوری می شه و هی استرس می گیریم که وای خدا حالا چی کار کنم و کلی خاک تو سرمون می ریزیم ! تا صبح می شینیم و می خونیم هی می زنیم تو سرمون . حتا گزارش هایی از طرف شاهدان مبنی بر خونریزی های مغزی بر اثر ضربات زیادی که به سر زده شده در این شب ها گزارش شده که جنتلمن نمی تواند آن ها را تایید و یا تکذیب کند ! خلاصه اینقدر می خونیم تا صبح شه و راه بیفتیم بریم سر جلسه …
خوان چهارم : سر جلسه
اول از همه بررسی می کنیم وضعیت مراقب چه جوریه ! یعنی آدم گیریه یا می شه تقلب کرد . با خیره شدن و آنالیز رفتاراش به نتابج خیلی خوبی دست پیدا می کنیم و اگه بفهمیم آدم باحالیه می ریم سراغ آنالیز بغل دستیامون و کلی رو مخشون کار می کنیم که بهمون برسونه . پس از آماده کردن این مقدمات آماده می شیم تا سوالا رو پخش کنن .
خوان پنجم : اوایل امتحان
برگه ها رو که دادن اول می ترسیم سوالا رو ببینیم و سریع اسممونو می نویسیم و بعدش یواشکی یه نگاه به سوالا می ندازیم . می شینیم هر چی بلدیم رو می نویسیم و یه جورایی برگه رو پر می کنیم و اونایی هم که بلد نیستیم رو جاشونو خالی می زاریم که در پایان طی عملیات گسترده ی تقلب پُرش کنیم .
خوان ششم : اواخر امتحان
وقتی به اواخر امتحان نزدیک می شیم پروژه ی تقلب رو شروع می کنیم . اول نگاهی به جزوه هایی که روی اعضا و جوارحمون نوشتیم می ندازیم و اگه تو اونا جواب سوالی رو پیدا کردیم می نویسیم و اگرم پیدا نکردیم وارد فاز ۲ و بغل دستی می شیم که خودتون همه ی راه های تقلب با بغل دستی رو می دونید و زیاد لازم به توضیح نیست !
خوان هفتم : نتیجه ی امتحان
وقتی می فهمیمی نتیجه ی امتحانا اومده خیلی استرس می گیریم که یعنی پاس شدیم یا نه ؟ و با ترس و وحشت سایت دانشگاه رو باز می کنیم . بعد که وارد کارنامه می شیم استرسمون بیشتر می شه و یواشکی نمره رو می بینیم . اگه پاس شده باشیم انگار یهو یه چیزی از رومون پَر کشید رفت رو آسمون و اگرم افتاده باشیم دو تا چیز دیگه انگار از رو آسمون می افته رومون و کلی ناراحت می شیم و وارد یه هفت خوان دیگه جهت اعتراض و اینا می شیم که در این مقال نمی گنجد !
پ.ن : الان که تو فصل امتحاناییم برا چی نشستین اینو خوندین ؟ مگه شما درس ندارین ؟! برین درستونو بخونین به جا اینکه اینو بخونین ! خلاصه امیدوارم همتون موفق باشین و تندتند درساتونو پاس کنین و نمره های خوب خوب بگیرین .
استاد برگه امتحانا رو در میاره که بشینه تصحیح کنه ، اولی ۷ ، دومی ۱۳ ، سومی رو جمع می زنه شده ۹ ولی وقتی میاد نمره بده یه چیزی زیر برگه توجهش رو جلب می کنه : استاد اگه ما این درس رو بیفتیم مشروط می شیم ! استادم چون می دونه طرف داره دروغ می گه بهش ۶ می ده و می ندازش تا دیگه خالی نبنده !
زمان این جور نامه ها گذشته ، دیگه تا کی می خواین زیر برگه بنویسین : استاد ما دو تا امتحان داشتیم ، استاد اگه بیفتیم مشروط می شیم و از این چیزا ؟ الان زمان ، زمان نوشتن نامه های حرفه ایه که هر استادی تا اونو ببینه ۶ نمره اضافه کنه ! نه اینکه کم کنه ! من زیر بعضی برگه ها یه سری نامه می نویسم که بعضی هاش واقعا معجزه کرده و می خام این تجربیاتم رو در اختیارتون بزارم تا شما هم استفاده کنید و شاید روی استاد شما هم جواب بده !
تاکتیک ورق سفید !
ترم اول که بودم یه استاد مبانی کامپیوتر داشتیم که خیلی گیر بود و آخر ترمم فقط ۵ نفر تونستن اون درس رو پاس کنن ! ( شایدم به خاطر نامه ی من فقط ۵ نفر پاس شدن ! ) . فقط ۲ تا سوال اول رو تونستم جواب بدم و از ۳ تا سوال دیگه هیچی نمی فهمیدم ! در آخرین لحظات که نا امید شده بودم به فکرم رسید زیر برگه بنویسم : در اعتراض به تقلب گسترده ای که شاهد بودم و مراقبانی که در این تقلب به یاری دانشجویان شتافته بودن از جواب دادن به ادامه ی سوالات خود داری می کنم و اگر بیفتم بهتر از اینه که با این وضع تقلب پاس کنم !
به این می گن یه تاکتیک خوب که اون درس رو با ۱۰ پاس کردم ( باور کنید در حد ۵ هم ننوشته بودم ! )
تاکتیک علاقه ی استاد !
ترم سوم درس فارسی عمومی یه استادی داشتیم که خیلی علاقه داشت تهتو لهجه قدیم تهران که مثل اینکه شمرونی نام داشت رو در بیاره ! در این باره هم ۱-۲ تا کتاب گویا نوشته بود و علاقه ی زیادی به این لهجه داشت و هی سر کلاس در این باره حرف می زد … از حرف زدناشو اینا من یه چیزایی از این لهجه فهمیدم و توی امتحان پایان ترم نوشتم : استاد از وختی که من با شما آشنا بَبِم خیلی به لهجوکه شمرونی علاقه پیدا کِدم و کتابا شما رو هم خوندِم من هم مثل شما درباره این لهجوک دارم تحقیق مونِم و از اینکه من رو به این لهجوک علاقمند کِدید سپاسگذارم !
من اصلن اسم کتاباشم نمی دونستم چه برسه به اینکه خونده باشم ! ولی سر کلاس چون زیاد اینجوری حرف می زد برامون و توضیح می داد یه چیزایی سر در آوردم و امتحانشم ۱۸ گرفتم ! در حد ۱۰ هم نوشته بودم !
تاکتیک تحقیق دروغین !
درس زبان تخصصیمون هر کسی باید ۲ تا پروژه میاورد و هر کدومشم فکر کنم ۵ نمره داشت ! یعنی اگه هر ۲ تاشو میاوردیم ۱۰ رو گرفته بودیم . من فقط یکیش رو آورده بودم و استاد هم ازمون خواسته بود اسم پروژه هامون رو زیر برگه بنویسیم ! من نوشتم : پروژه اول : کارت های هوشمند ( که واقعا آورده بودم ) پروژه دوم : فروشگاه دیجیتال ! ( که همینجوری نوشتم ! ) ۱۹ شدم !
تاکتیک استفاده از تجربیات !
امتحان اندیشه اسلامی رو استاد به صورت تشریحی گرفته بود و ۸ تا سوال داده بود ، من هیچی از سوالاش نمی فهمیدم و با توجه به صورت سوال هر چی از ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان و اینا یادم بود می نوشتم ! خلاصه هر سوال رو در حد ۱۰ خط توضیح می دادم و همش رو هم از خودم می نوشتم ! آخر برگه هم نوشتم : استاد خیلی راحت بود که من فقط عین کتاب رو بنویسم ، ولی شما در طول ترم به قدری زیبا درس می دادید و می گفتید فقط به یه منبع اکتفا نکنیم که من هم جواب سوالات رو از منابع مختلف نوشتم ، مطالعاتم در این زمینه زیاده و منابع مختلفی رو خوندم . امیدوارم این حرکت من شما رو آزرده نکنه ! و در کمال ناباوری ۲۰ گرفتم !
تاکتیک های زیادی وجود داره که می شه به وسیلش نمره ای دور از تصور گرفت ، فقط باید خلاقیت داشته باشیم و با دقت نامه ای تاثیرگذار بنویسیم . البته این کار روی بعضی استادا جواب نمی ده و اونا فقط به فکر نمره واقعی و اینا هستن ، ولی بهتره به جای نامه های تکراری و چرت و پرت هایی که همه بلدن کمی فکر کنیم و یه نامه ی اساسی بنویسیم . اگر شما هم از این جور نامه ها نوشتید وجواب داده اونو تو نظرات همینجا بنویسید .
پ.ن : البته من هم یه سری نامه نوشتم که جواب نداده و شاید حتا به خاطر اون نامه نمرمم کم شده ! ولی به یه چیزی پی بردم و اونم اینه که باید تو طول ترم استاد رو خوب شناخت و نامه ای نوشت که به روحیات استاد سازگار باشه !
امروز برای یه کار کوچیک راه افتادم و رفتم دانشگاه ( که البته حل نشد و بی خودی وقتم رو صرف کردم ) . بعد از این اتاق و اون اتاق رفتن و بالا پایین رفتن های فراوان فهمیدم باید برم پیش کارشناس گروهمون ! از شانس بد منم امروز ثبت نام اون عده ای بود که برای تکمیل ظرفیت و این چیزا قبول شده بودند و اتاق کارشناس گروهم شلوغ بود و یه ۳۰ دقیقه ای الاف بودم تا نوبت من بشه .
جلوی من یه دانشجو با مامان و خواهرش اومده بودن پیش کارشناس و خواهره داشت برای کارشناس توضیح می داد که ترم قبل ترم اول داداشم بود و به خاطر عمل زیبایی دماغ ! نتونسته بود بیاد سر کلاساش و خلاصه امتحاناشم نیومده بود بده و می خواستن بدونن تکلیفش چیه !
پسره هم با ۲ متر قد و یه دماغ سربالا چسب زده اونجا ایستاده بود و همینجوری نگاه می کرد ببینه چی می شه . بیچاره مامانش هم با اینکه چیزی سر در نمی آورد از دانشگاه و واحد و اینا سعی می کرد یه چیزی بفهمه و بعضی وقت ها هم یه نظری می داد . در نهایتم به این نتیجه رسیدن که باید برن تصوییه حساب کنن و پول ترم قبل رو کامل بدن و برای ترم بعد ثبت نام کنن ، که ترم بعد هم می شه ترم اولش !
نکته ی جالبش ایجا بود که خونشون فقط ۷۰ کیلومتر از دانشگاه فاصله داشت و از کارشناس گروه توقع داشتن براش به عنوان ترم اول انتخاب واحد کنه به طوری که کلاساش همش ساعت ۱۰-۱۱ به بعد باشه ، چون بیچاره پسره با اون دماغ زیبا ! صبح ها دیر بلند می شه از خواب و اگه بخواد خودشو ۸ برسونه دانشگاه خواب نازش خراب می شه ! کارشناسم با زرنگی ، انتخاب واحد رو به خودشون واگذار کرد و گفت سایت رو براش باز می کنیم خودش هر چی می خواد برداره !
خلاصه همه این کارا رو خواهره و مامانه براش درست کردن و پسره هم ایستاده بود و فقط نگاه می کرد و دریغ از یه کلمه حرف … ! ۲ متر قد بلند کردی و دماغتم که ماشالله خوشگل کردی خب خودت برو ببین چی به چیه … نکنه می خوای مامانت بیارتت دانشگاه پیاده کنت واسته تا کلاست تموم شه بیارتت !
وقتی دانشجوی این مملکت به جا اینکه بیاد درس بخونه به فکر عمل دماغه ! و وقتی هم میاد مشکل ترم قبلش رو حل کنه فقط وامیسته و نگاه می کنه ، چه توقعی ازش داریم ؟! این پسره که هنوز نمی تونه خودش بیاد و مشکلش رو حل کنه ، چه جوری می خواد زندگی کنه واقعن ؟!
به نظرم یه سری از کارها که مربوط به خود آدم هست و می شه تنهایی و بدون کمک مادر و پدر و خواهر و … هم حلش کرد . اینکه بخوایم یکی رو بندازیم جلو و خودمون نگاه کنیم خیلی ضایعست ! من واقعا به حال این مدل دانشجوها تاسف می خورم و نمی دونم هدفشون از درس خوندن چیه ! الان که دماغش خوشگله و سنشم از ۱۸ سال گذشته و به احتمال زیاد یه ماشینم زیر پاشه ، بره زن بگیره به یه جا برسه و بیخود ۴ سال عمرش رو حروم نکنه و آخرشم به هیچ جا نرسه !
پ.ن : من این موضوع رو می خوام به جنتلمن بودن مربوطش کنم و بگم که یه آدم جنتلمن همیشه کارای ساده ای رو که به خودش مربوطه ، خودش انجام می ده ! اگرم می خواد کسی کمکش کنه با کمک اون انجامش می ده ، نه اینکه اون طرف رو بندازه جلو خودش واسته نگاه کنه ببینه چی می شه !
پ.ن : یه نکته دیگه هم به صورت غیر مستقیم از این ماجرا نتیجه می گیریم ، و اونم اینه که یه آدم جنتلمن همیشه به اون چیزی که داره راضیه و نمی ره بیخودی دماغش رو عمل کنه تا فکر کنه خوشگل شده ، البته در بعضی موارد عمل دماغ رو توصیه می کنم و اون زمانیه که اندازه ی دماغ با خرطوم فیل برابری داشته باشه !
توی ماه دی به سر می بریم و این ماه برای دانشجوها به معنای نزدیک شدن به امتحانای پایان ترمه . دانشجوهای ایرانی هم که اصلا شب امتحانی نیستن ، کاملا آمادن تا برن و امتحاناشون رو شروع کنن ! امروز من آخرین روز این ترم رو هم سپری کردم و می خوام خاطرات امروز رو براتون تعریف کنم .
اول از همه ، وفتی رفتم تو محوطه ی دانشگاه و همین که چشمم به مرکز کپی افتاد خشکم زد ! ۳ کیلومتر صف بود و همه دادار دودور راه انداخته بودن که برن جزوه کپی کنن ! البته گفتم که دانشجوی ایرانی همیشه آمادست و اصلا شب امتحانی نیست و این جزوه ها هم ، جزوه های ناسا و دانشگاه های برتر دنیاست که همیشه آخر ترم یه نسخش به دست دانشگاه ها می رسه و همه ی دانشجوها هم مشتاقن یه نسخه ازش رو داشته باشن و اطلاعات علمیشون رو زیاد کنن ! البته فقط مرکز کپی دانشگاه اینجوری نبود ، هر چی کپی به شعاع ۱ کیلومتر دور دانشگاه وجود داشت همینجوری شلوغ بود و این جزوه های خیلی مهم دست به دست کپی می شدن !
دانشجوها هم اصلا استرس امتحانات رو نداشتن و نخواهند داشت و چون در طول ترم به اندازه ی کافی درس ها رو مطالعه کردن ، می دونن که با بهترین و درخشانترین نمرات ترم رو به پایان می رسونن و در این مدت فقط می خوابن که بتونن شاداب و سرحال سر جلسه امتحان حاضر بشن . دانشجوها می دونن چیزی به نام مشروطی اصلا وجود خارجی نداره و کلا بهش فکر نمی کنن . اساتید هر چه می خوان با طرح سخت ترین سوالات از سخت ترین کتاب های دنیا به مشروط شدن جامه ی عمل بپوشونن موفق نمی شن و دانشجو ها همیشه با نمرات عالی خود این عمل اساتید رو خنثی می کنن .
دانشجوهایی که مثل من دانشگاه آزاد درس می خونن این روزها دغدغه ی تصویه حساب و اینجور چیزا هم دارن که بتونن سر جلسه ی امتحان شرکت کنن ، ولی این مشکل هم همیشه حل شدست و با توجه به اینکه به خاطر هوش و سواد زیادی که دارن همه جا استخدامن و معمولا ۳-۴ تا شغل دارن و کلی پول تو حسابشونه اصلا نگرا تصویه حساب نیستن .
استادا هم همه خیلی افسرده و غمگین بودن و از اینکه داشتن این همه دانشجوی خوب و فعال و کوشایی که در طول ترم داشتن رو از دست می دادن خیلی ناراحت بودن ، البته ترم بعد دوباره با یه سری دانشجوی کوشای دیگه روبرو می شن و همه ی اینا از یادشون می ره !
من نمی دونم مردم این جمله رو با چه رویی می گن : بعضی ها می رن دانشگاه و وقتی میان بیرو سوادشون با اون موقعی که رفتن هیچ فرقی نکرده ! آخه دانشجوهای ما به این کوشایی و زرنگی این چیزا چیه می گین بهشون ؟ شما ببینید همین دانشجوهای خوب ما با فعالیت علمی که دارن در تمام این مغازه هایی که پروژه دانشجویی انجام می دن رو تخته کردن و همشون بزنم به تخته خودشون یه مغازه پروژه دانشجویی متحرکن !
خلاصه اینکه بهترین دانشجوهای دنیا توی ایران زندگی می کنن و هیچ کس قدرشونو نمی دونه و هی می گین چرا فرار مغزها صورت می گیره ! اینایی هم که نوشتم چیزایی بود که امروز دیدم و امیدوارم لااقل یه دانشجو بخونش و توی نظرات همین قسمت موافقتش رو با گفته هام اعلام کنه تا بدونید همش حقیقت داره !
یکی از جاهای حیاتی دانشگاه ها سلف سرویسه ، جایی که برای بعضی ها ، از کلاساشون مهمتره و کلی از وقتشونو اونجا می گذرونن ! البته خود سلف ، اسم یه قطعه ی الکتریکیه و من نمی دونم چرا با اضافه شدن سرویس بهش اینقدر معنیش عوض شده ! ولی به هر حال اسمیه که براش انتخاب شده دیگه .
از ریشه یابیه ادبیش که بگذریم ، سلف موقع ناهار خیلی شلوغ می شه و خیلی ها جا برای نشستن ندارن و می رن جاهای دیگه ناهار می خورن ( مثل رو نیمکت یا تو ماشیناشون و … ) ، ولی تو ساعت های دیگه جا هست و دانشجوها می رن و از بوفه خوراکی و هله هوله می گیرن و می خورن . ولی نشستن توی سلف یه فرهنگی می خواد که خیلی ها ندارن ! عکس زیر که من اونو از سلف دانشگاه خودمون گرفتم ببینید :
این آشغالایی که میبینید ته مونده هله هوله های یه سری دانشجوی بی فرهنگه که اومدن و خوردن و ریختن و رفتن . آخه من نمی دونم جمع کردن این آشغالا چه قدر وقتشونو می گرفت که حاضر نشدن جمعش کنن !
همونطور که تو تصویر می بینید فاصله ی سطل آشغال با این میز حدود ۳ متره و من نمی دونم این ۳ متر پیاده روی چقدر سخته که نمی تونن آشغالاشونو ببرن اون تو بریزن ! البته موقع ناهار وضع از این بدتره … ظرفای غذاست که رو این میزا تلنبار می شه و کلی خوش به حال مگسا و این جک و جونورا می شه !
همون موقعی که من می خواستم این عکسا رو بگیرم ، دو تا دانشجو ساندویچ خریدن و اومدن جلوی من نشستن که بخورن ، فحش ها بود که حواله ی این آدما ی بی فرهنگ می کردن که همین جوری ریختن و رفتن ، هر چی دلشون خواست گفتن . من فکر کردم این ها لااقل با فرهنگن و یه مقدار خوی جنتلمنی تو رگشونه ، ولی نکته ی جالبش این بود که خودشونم پوست ساندویچاشونو ریختن و رفتن ! ( البته یه خورده قاطی بودن ، فکر کنم استاد بهشون نمره نداده بود ! )
من به این نتیجه رسیدم که فرهنگ سلف نشینی یا بهتر بگم سلف جنتلمنی – که خودم این واژه رو اختراع کردم – توی ۹۰% دانشجوها نیست و نمی تونن میز سلف رو بدون آت و آشغال ببینن و حتما باید مگس جلو چششون بال بال بزنه تا غذا از گلوشون پایین بره !
من پیشنهاد می کنم تو دانشگاه ها ۱ واحد سلف نشینی تدریس بشه تا دانشجوها با این مکان به خوبی آشنا بشن و بدونن توی این مکان باید چه جوری غذا خورد ! خلاصه این که جنتلمن بودن تو سلف سرویس خیلی خوبه و ای کاش همه دانشجوها وقتی خواستن از پشت صندلی های این مکان بلند شن آشغالاشونو چند متری با خودشون حمل کنن و به سطل آشغال بندازن .
پ.ن : اینم برای اون ۲-۳ نفری که بهم ایمیل زده بودن و گفته بودن که اسم وبلاگت جنتلمنه و توش درباره همه چی می نویسی جز جنتلمن بودن . باید بگم من قبلا هم چند تا مطلب درباره این موضوع نوشته بودم که همشون اینجا موجوده !
ماه مهر در ایران ماه آغاز مدرسه ها و دانشگاه ها و مراکز آموزشی و خلاصه هر چیز دیگه ای که به درس و علم و این چیزا ربط داشته باشه هست ! تو این ماه شاید از همه بیشتر دانش آموزا هستن که دوست دارن هر چه زودتر به مدرسه برن … مدرسه ای که فقط یکی دو ماه اول رو با ذوق و شوق می رن و بعدش هی دعا می کنن برفی چیزی بیاد که تعطیل شن ! ( البته چون خودم اینجوری بودم دارم می گم ، شاید خیلی ها اینجوری نباشن ! )
ولی جدا از این همه خوشحالی که خیلی از بچه ها و دانشجوها – و مخصوصا مادرها ! – دارن من و شاید خیلی های دیگه زیاد خوشحال نباشیم ، وقتی آدم بزرگتر می شه و یاد روزای خوب مدرسه می افته دلش تنگ می شه ، یاد زنگ انشاهایی که من کلی داستان نوشتم و اگه اونا رو کنار هم بزارم یه رمان می شه ، بخیر ! … یاد زنگ ورزش هایی که من همیشه شطرنج رو انتخاب می کردم تا نیازی به دودین و این چیزا نباشه بخیر ! … یاد دیر رفتن ها و ۳ دور دویدن دور حیاط ، با اعمال شاقه بخیر ! … و خلاصه یاد دوران خوب مدرسه بخیر . ( احتمالا خیلی ها با این جمله ی آخرم موافقن که یه نتیجه گیری اجمالی بود ! )
یاد دوستایی که الان با ۳-۴ تاشون از طریق فیس بوک و ۲-۳ تاشونم از نزدیک ارتباط دارم و بقیشون نمی دونم کجاین و چی کار می کنن بخیر . احتمالا همه مثل خودم بزرگ شدن و وقتی عکس اون زماناشونو تو آلبوم می بینم کلی می خندم و با خودم فکر می کنم الان چه جوری شدن ! حتی یکی دو تاشون رو شنیدم معلم شدن و الان ، هم دارن درس می خونن و هم تو مدرسه های راهنمایی درس می دن که من وقتی فکرش رو می کنم کلی خندم می گیره … !
یاد علی کیخسروی عزیز که یکسال و نیم پیش توی یه حادثه کشته شد ، بخیر … چه بچه ی خوبی بود ، از اون فقط یه وبلاگ به جا مونده و الان مدت هاست به روز نشده … چقدر اون زمان می اومد و از من سوالای وبلاگ نویسی و این چیزا می پرسید و چه بحثای داغ وبلاگی ای داشتیم … هنوزم باورم نمی شه که دیگه بین ما نیست و وبلاگش تنها یادگاریه که ازش توی اینترنت به جا مونده و چراغ یاهوی بغل وبلاگش دیگه هیچ وقت روشن نشد . www.bia2khosro.blogfa.com وبلاگی بود که یه زمانی تو گودر دنبالش می کردم ، ولی الان آخرین پستش برای ۱۳ آبان ۱۳۸۷ و وقتی علی رفت وبلاگش موند و خاطراتش …
فرید هم بچه ی خیلی باحالی بود و با هم بچه محلیم ، ولی از ۶-۷ ماه پیش که پدرش رو از دست داد دیگه اون فرید قدیم نیست ، من ، پدر فرید رو خوب می شناختم و وقتی شنیدم فوت کرده خیلی ناراحت شدم ، الان فرید با مادر و خواهر و برادر ۷ سالش ماه هاست داره در غم از دست دادن پدرش زندگی می کنه … ( به خودم قول دادم به مناسبت سالگرد پدرش حتما براش یه پست بنویسم … )
ولی از همه مهمتر یاد معلمام بخیر ، معلمایی که وقتی من و خیلی از شاگردا دیگشونو می بینن باورشون نمی شه که اینقدر بزرگ شدیم و کلی به خودشون می بالن که دانش آموزاشون اینقدر بزرگ شدن … من این مطلب رو می خواستم اول مهر روی وبلاگم بزارم ولی چون می ترسیدم لیست معلمام ناقص باشه رفتم و سری به آلبوم و دوستامو و … زدم تا کسی رو از قلم نندازم . البته به احتمال ۹۹ درصد کسی رو از قلم ننداختم ! ۱ درصدم احتمال داره اسم کسی رو از قلم انداخته باشم ! که همین جا ازش کلی تشکر می کنم و دستش رو می بوسم و واقعا منو ببخشه که اسمش رو فراموش کردم بیارم … لیست معلمایی که من در طول ۱۲ سال تحصیلم کلی اذیتشون کردم رو آوردم و ازشون خیلی سپاسگذارم و ایشالله همیشه سالم باشن :
ابتدایی : خانم خردخواه ( اول ) – خانم جعفر قاضی ( دوم ) – آقای رضایی ( سوم ) – خانم رضایی ( چهارم که خواهر آقای رضایی ، معلم کلاس سوم بود ! ) – آقای آصفی ( پنجم )
راهنمایی : آقای غلامرضایی ( فارسی ) – آقای اسداللهی ( پرورشی ) – آقای خلیلی ( ریاضی ) – آقای مهدیانی ( ریاضی ) – آقای خواجه ای ( علوم ) – آقای اسماعیلی ( علوم ) – آقای قاسمی ( زبان ) – آقای خسروی ( فارسی ، املا ، انشا ) – آقای مرندی ( دینی ، قرآن ) – آقای غلامی ( تاریخ ) – آقای فضایل ( عربی ) – آقای مرتضی قلی ( عربی ) – آقای آقایی ( حرفه و فن ) – آقای شاه محمدی ( تاریخ ، جغرافی ) – آقای نوروزی ( فارسی ) – آقای خداشناس ( ورزش ) – آقای کاشانی ( هنر )
دبیرستان : آقای کرمانی ( ریاضی ) – آقای مشهدی ( زبان ) – آقای امین بیدخت ( زیست ) – آقای صادقی ( دینی ، قرآن ) – آقای نیازیان ( حسابان ، ریاضی ) – آقای حمیدی وفا ( ریاضی – جبر و هندسه ) – آقای عامری ( آمار ) – آقای نوحی ( عربی ) – آقای قنبری ( شیمی ) – آقای خطیب ( دینی ، قرآن ) – آقای امین ( فارسی ) – آقای پارسا ( فارسی ) – آقای سعیدی ( فیزیک ) – آقای قاسمی ( فیزیک ) – آقای ساداتی ( زبان )
بازم اگه اسم کسی رو فراموش کردم ازش معذرت می خوام ، البته مناسبت این پست شاید بیشتر به روز معلم بخوره ! ولی تا ۱۲ اردیبهشت سال دیگه کی زندست کی مرده ! شاید منم مثل علی کیخسروی عزیز نباشم و فقط وبلاگم مونده باشه … ! ( البته خدا نکنه ! )
سال جدید تحصیلی جدید رو منم با دانشگاه شروع می کنم و می دونم این دوره هم مثل مدرسه بعدا فقط خاطرات و آه و حسرتاش می مونه و بس … اگه دانش آموزی و این پستمو خوندی قدر دوران خوبته بدون ، اگرم مثل من مدرسه رو سپری کردی آهی بکش و خاطرات اون دوران رو توی ذهنت بیار …