سکانس اول :
یه روز صبح مهدی راه می افته می ره بازار رو زیر و رو می کنه تا یه جلد موبایل خوشگل برا گوشیش گیر بیاره ! بعد از کلی گشتن و اینور اونور رفتن یه جلد موبایل خوشگل گیر میاره ، گوشیش رو اون تو میزاره و با خوشحالیه هر چه تمام تر میاد خونه و کلی حال می کنه … دو سه روز بعد مهدی تو خیابون کامران رو می بینه و کامرانم چشش جلد موبایل مهدی رو می گیره و خلاصه بعد از چند دقیقه که با هم صحبت می کنن ، کامران می گه : چه جلد خوشگلی بده ببینم ، و مهدی هم که از همه جا بی خبره جلد رو می ده و بعد کامران می گه : دستت درد نکنه این برا من … !!!
سکانس دوم :
بیژن یه مدته سرباز شده و موهاش رو زده ، برای اینکه کچله و کلشم زیاد یخ نکنه می ره یه کلاه نقاب دار خوشگل و خفن می خره که وقتی از خونه میاد بیرو سرش کنه ، یه روز تو خیابون مرتضی رو می بینه ، بعد از حال احوال و تعریف خاطرات سربازی و … ، مرتضی می گه : کلات خیلی قشنگه بده ببینم . کلاه رو می گیره و می زاره سرش و می گه : دستت درد نکنه این برا من … !!!
حالا که چی ؟!
اما چرا این داستان ها رو تعریف کردم ، الان می گم خدمتتون . یه فرهنگ زشتی که بین دوستای صمیمی وجود داره همین فرهنگ پیچوندن یه چیزی هست ( البته دقیقا نمی دونم اسم این حرکت چیه ، ولی پیچوندن بیشتر بهش می خوره ) . مثلا طرف عینک آفتابی دوستش رو می پیچونه و چون با هم صمیمی هستن ، اون دوستش نمی تونه چیزی بگه و به زبون و در ظاهر می گه باشه و تو دلش کلی گریه می کنه !
۲ تا دوست هر چقدر با هم صمیمی باشن نباید چیزای هم دیگه رو اینجوری بپیچونن ، اگه دوستشون اومد و اون چیز رو هدیه داد که خیلی قضیه فرق می کنه ، ولی اگه شما بخواین به زور ازش هدیه بگیرین خیلی رفتار زشتیه و دور از هر گونه جنتلمن بودنه !
این دو تا داستان بالا جز هزاران داستانیه که اتفاق افتاده و بعضی از دوستای صمیمی نسبت به هم انجامش دادن . البته من منظورم همه ی دوستای صمیمی نبود و خیلی از دوستای صمیمی هم هستن که نسبت به هم روابط جنتلمنی دارن و خلاصه اینجور کارا رو نمی کنن . اگه شما جز اون دسته ی قلیل هستید که وسایل دوستاتون رو اینجوری می پیچونید همین امروز این رفتار رو کنار بزارید و سعی کنید جنتلمن باشید .