صبح زود از خواب بیدار می شه و می ره سر میز و صبحونه و تند تند یه لقمه نون پنیر به زور می خوره و می گه : الان دوستام میان باید زود حاضر شم و می ره سمت اتاقش . لباساشو تنش می کنه و کیفش رو بر می داره و یواشکی به سمت کشوی میزش می ره و آروم بازش می کنه و یه چیزی از توش بر می داره و توی کیفش قایم می ده و می ره بیرون . مامان هم از اینکه این همه بچش برای رفتن به مدرسه ذوق زدست و هیجان داره خوشحاله و براش آرزوی موفقیت می کنه !
توی پارک به دوستاش ملحق می شه و بعد از سلام و این جور چیزا در کیفش رو باز می کنه و می گه امروز نوبت من بود که بیارم و سه نخ سیگار در میاره و با هم شروع می کنن به کشیدن .
شاید هنوز بلوغشون کامل نشده ولی سیگار کشیدن رو شروع کردن و صبحشون رو با سیگار شروع می کنن . بعدشم کلی آدمس و خوشبو کننده دهن و از این چیزا می خورن و به خودشون ادکلن و عطر می زنن و می رن سمت مدرسه .
من همیشه مخالفت خودم رو با سبگار توی این وبلاگ اعلام کردم و دیگه لازم نیست بگم ولی اینکه سن سیگار کشیدن اینقدر کم شده و نوجوون ها هم رو به سیگار آوردن واقعن بده و نمی دونم چه جوری می شه این مشکل رو حل کرد .
فرو کردن دود توی ریه ها و بعد خالی کردنش یه امر عادی نیست و هنوزم دقیقا نمی دونم چرا بعضی ها حاضر به انجام یه همچین کاری می شن ! البته قبلن یه سری دلایلش رو اینجا نوشتم ، ولی بازم هنوز خیلی چیزاش رو نمی فهمم !
خلاصه اینکه وقتی امروز صبح سیگار کشیدن این ۳ تا نوجوون رو دیدم خیلی ناراحت شدم . این عکس رو هم از رو بالکون ازشون گرفتم . توی این مطلبم هم نقطه مقابلم فقط همین ۳ نفر نیستن ، بلکه شاید هزاران نوجوونی باشن که صبحشون رو با سیگار شروع می کنن و به این چیز بی ارزش اعتیاد پیدا کردن .
پ.ن : سیگاری های عزیز ، من هرگز قصد توهین و قبولوندن اعتقاداتم به شما نیستم و فقط یه سری واقعیت هایی رو می نویسم که بد نیست روش فکر کنید . وگرنه هممون انسانیم و من هم همه ی انسان ها رو دوست دارم حالا چه عادت های بدی داشته باشن و چه نداشته باشن