بعضی وقتا آدم یه عروسی هایی می ره که بعدش کلی به فکر فرو میره که : آیا واقعا این عروسی بود که من رفتم ؟! بعدشم کلی با خودش فکر می کنه که اینا دیگه کی بودن ؟!!!

امشب من یه عروسی رفتم که اسمشو بهتره بزارم عروسی دیوانه ها ! اول از همه این که مکان عروسی با خونه و محل تولد داماد ۶۰-۷۰ کیلومتری فاصله داشت ( یعنی یه شهر دیگه ) ! بعدشم ساقدوشای داماد فکر کنم کل سالن بود ( یعنی تمام رفیقاش ساقدوشش بودن که بالای ۵۰% مهمونا رو تشکیل می دادن ! ) بعدم که رفت و نشست رو صندلی ، ( همین که نشست ) یهو ( انگار که در … رو باز کردن ) ۲۰-۳۰ نفری ریختن برای هنرنمایی ! اون وسط اینقدر شلوغ شد و هر کی برای خودش هنر می ریخت که آدم قاطی می کرد .

در همین اوضاع یکی اومد که به این بی نظمی ها ، نظم بده ( که کاش نمی اومد ) اون دست همه رو گرفت تا به صورت کردی هنر نمایی کنن ! همه با هم پاهاشونو می بردن بالا می آوردن پایین که کل سالن می لرزید ( کم مونده بود سقف رو سر بانوان خراب بشه ! ) خلاصه وقتی این ۲۰-۳۰ نفر هنراشون رو ریختن داماد اومد وسط که کل سالن رفت همراه داماد هنرنمایی کنه و من دیگه دامادو ندیدم ! ۱۰-۲۰ دقیقه بعد که همه رفتن کنار و داماد مجددا رویت شد فکر کنم یه ۷-۸ میلیونی پول جمع کرده بود ! ( داشتن رفقای زیاد هم خیلی خوبه ، چون تو عروسی حسابی پول در میاری ! البته اگه خسیس نباشن ، چون یادمه ۶-۷ سالم که بود رو سر داماد پول خورد می ریختم که داماد باید با کلی ورم و بخیه روی سرش سالن رو ترک می کرد ! البته خسارت هایی هم به میهمان ها و میزهای شیشه ای وارد می شد ! )

خلاصه … شام رو که خوردیم با خبر شدیم می خوان برن خونه داماد تا یه مراسم دیگه هم اونجا داشته باشن و نزدیکه ۸۰% ماشینا دنبال داماد راه افتادن تا ۱ ساعت تو راه باشن و به خونه ی داماد برسن و هنر نمایی مجددی داشته باشن ! من که کاملا از این عروسی منگ شده بودم گفتم نمی خواد بریم و اومدم خونه !

واقعا تو عمرم یه همچین دامادی ، دارای رفقای کثیر و عروسی دارای هنرنمایان بی شمار ندیده بودم !!!